خواستمـــ آنقدر دور شومـــ تا دلی برایم تنگ شود...ولی افسوس...فراموش شدمـــ

 

مرور خاطرات آتش بر جانم می اندازد

آب می کند غرور این چشم های عاصی را

من از زندگی فهمیدم

که هیچ وقت فرق تو با دیگری را نفهمیدم

تو هم یکی بودی مثل تمام این آدمک ها!

●...شاید بازیگر بهتری بودی

یا شاید هم من

بیننده ی ساده تری بودم!

دلگیرم از خستگی این روح کوفته شده

که هر کسی از راه رسید

زخمی بر آن زد و رفت . . .

 

بعد از این سالها

دنبال مقصر نیستم!

من همیشه تقصیر کار بودم

از روزی که تو را دیدم

تا روزی که مرا ندیدی!

 

من

با همه ساختم

همه را فریب دادم

جز . . . خودم!●●...


+ تاریخ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲ ساعت 17:12 نویسنده ღنیلــــ ـو بهــــ ـدادღ |

گاه و بی گاه

بی دلیل و با دلیل

سکوت اختیار می کنم

بی صدا فریاد می زنم

بر بغض های شبانه ام

هرچند برای لحظه ای کوتـــــاه!●...


صبح ها قبل از خواب،

روزه ی لبهایم را

با اشک های شـــ ــورم

می شویم و می سوزانم.

من...

چنان غمی دارم

که در حجم سینه ی ویرانه ام ماندنی نیست!


+ تاریخ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲ ساعت 0:33 نویسنده ღنیلــــ ـو بهــــ ـدادღ |


در شب اکنون چیزی می گذرد

ماه سرخ است و مشوش

و بر این بام که هر لحظه بر او بیم فرو ریختن است،

ابرها همچون انبوه عزاداران

لحظه ی باران را گویی منتظرند . . .


(فروغ فرخزاد)

+ تاریخ دوشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۲ ساعت 21:3 نویسنده ღنیلــــ ـو بهــــ ـدادღ |


تو رفته ای

ولی اینجا خاطراتت سالهاست که شکنجه ام می کند.

وقتی حتی شنیدن قدمهایت برایم آرزو شده،

چطور با تو غریبه باشم؟

چطور "گل نیلوفر" غریبه ها باشم؟

برگرد . . .

این آدم ها غریبه اند . . .

این ها بلد نیستند مثل تو دستهایم را بگیرند.

این ها من را مثل تو بلد نیستند!

من از غریبه ها می ترسم

من هنوز سردم که می شود گرمای تو را می خواهم

من هنوز "شال خاکستری"ام بوی عطر مردانه می دهد

من هنوز به نبود اخمهایت خو نگرفته ام


فقط برای یک بار هم که شده،

برگرد و مرا به جای خالیَت عادت بده

"بیا و جای پُرَت را خالی کن!"



+ تاریخ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 15:56 نویسنده ღنیلــــ ـو بهــــ ـدادღ |