تو رفته ای
ولی اینجا خاطراتت سالهاست که شکنجه ام می کند.
وقتی حتی شنیدن قدمهایت برایم آرزو شده،
چطور با تو غریبه باشم؟
چطور "گل نیلوفر" غریبه ها باشم؟
برگرد . . .
این آدم ها غریبه اند . . .
این ها بلد نیستند مثل تو دستهایم را بگیرند.
این ها من را مثل تو بلد نیستند!
من از غریبه ها می ترسم
من هنوز سردم که می شود گرمای تو را می خواهم
من هنوز "شال خاکستری"ام بوی عطر مردانه می دهد
من هنوز به نبود اخمهایت خو نگرفته ام
فقط برای یک بار هم که شده،
برگرد و مرا به جای خالیَت عادت بده
"بیا و جای پُرَت را خالی کن!"